نتایج جستجو برای عبارت :

هرصبح یک آیه

کاش کسی وجود داشت و بدون هیچ انتظاری هرصبح در گوشم تکرار می‌کرد :(دوستت دارم. برای هرچیزی که الان هستی دوستت دارم.)
کاش دستی برای گرفتن و قدم زدن. لبخندی برای دل گرمی دادن. سینه ای برای به آغوش کشیدن وحتی گریه کردن. فقط برای این لحظه وجود داشت.. 
هویت پارت سومهرطایفه ای زمن گمانی دارد
من زان خودم چنان که هستم هستم
خیام
مائیم که از باده ی بی جام خوشیم
هرصبح منوریم وهرشام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بی هیچ سرانجام خوشیم
مولانا
چند روزه فقط دارم باهمین دوبیت زندگی میکنم، مدام تکرار میکنم تکرار تکرار تکرار... 
همیشه فکر می‌کردم اگر یک گلدانی داشته باشم که حس کنم متعلق به خود خودم است، اسمش یک چیزی مثل نازگل و گلبهار و ماه‌بانو و این چیزها باشد. 
وقتی از کنار دیوار قشنگه رد شدم، یک لحظه چشمم چرخید و دیدم وقتی حواسم نبوده در گوش بچه‌ی مورد علاقه‌ام اذان و اقامه گفته‌اند و اسمش را هم زمزمه کرده‌اند و حتی سندش را چسبانده‌اند روی پیشانی‌اش. 
چند روزی است که هرصبح حین عبور، با آقا قاسم، پسر گلم چند دقیقه‌ای معاشرت می‌کنیم. 

پ.ن: پست‌هایی که برچسب «
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) درزیارت ناحیه مقدسه خطاب به جدبزرگوارشان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) می فرمایند:لاندبنک صباحا ومساء ولابکین علیک بدل الدموع دما-بحارالانوارج101 ص 238
هرصبح وشام برتوگریه وشیون می کنم ودرمصیبت توبه جای اشک ،خون می گریم.
 
قال المهدی (علیه السلام )ان لی فی ابنته رسوالله اسوه حسنه -الغیبه طوسی ص 286
وجوداقدس بقیه الله الاعظم امام زمان( علیه السلام )می فرمایند:دختررسول خدا(فاطمه)برای من سرمشقی نیکوا
هر صبح یک آیه:
اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
 
«وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا ۗ قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ ۖ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ»
 
و هنگامى که کار زشتى انجام مى دهند؛ مى گویند: «پدران خود را بر این (عمل) یافتیم. و خداوند ما را به آن فرمان داده است.» بگو: «خداوند (هرگز) به کار زشت فرمان نمى دهد.
آیا چیزى به خدا نسبت مى دهید
هر صبح یک آیه:
اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
 
 «ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَىٰ بِآیَاتِنَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِهَا ۖ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ»
 
سپس به دنبال آنها [= پیامبران پیشین ]موسى را با آیات خویش به سوى فرعون و اطرافیان او فرستادیم. امّا آنها (با عدم پذیرش)، به آن (آیات) ظلم کردند. ببین سرانجام مفسدان چگونه بود!
 
(سوره مبارکه اعراف/ آیه
هر صبح یک آیه:
اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
«مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن بَحِیرَةٍ وَلَا سَائِبَةٍ وَلَا وَصِیلَةٍ وَلَا حَامٍ ۙ وَلَٰکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ ۖ وَأَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ»
خداوند هیچ گونه «بحیره» و «سائبه» و «وصیله» و «حام» قرار نداده است[= اشاره به چهار نوع از حیوانات اهلى که در زمان جاهلیّت، استفاده از آنها را به عللى حرام مى دانستند. و این بدعت، در اسلام ممنوع شد.] ولى ک
هر صبح یک آیه:
اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
 
«وَ وَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ۚ وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ»
 
و ما با موسى، سى شب وعده گذاشتیم. سپس آن را با ده شب (دیگر) تکمیل نمودیم. به این ترتیب، میعاد پروردگارش (با او)، چهل شب
هرصبح که با چشمان نیمه‌باز روی علامت پاورِ یک قاچِ سبزرنگ کیوی کلیک می‌کنم و بعد، زنبورهای کوچک به پرواز در می‌آیند و علامت پرچم استرالیا یا اوکراین و برزیل و آرژانتین در گوشه‌ی سمت چپ صفحه‌ام می‌افتد و وارد دنیای تلگرام می‌شوم، از مامان چندتا پیام پشت‌سر هم برایم می‌آید. مامان هرروز برایم از کانال‌های پزشکی ای که دارد، آخرین تحقیقات و یافته‌های دانشمندان در مورد "صبحانه نخوردن" را می‌فرستد. مثلا اینکه صبحانه نخوردن باعث ضعف و خست
خوش به حال منتظران حقیقی مهدی(عج)



خوش بحال صابران غیبتش
                                    خوش بحال خادمان حضرتش
خوش بحال شیعه ای کزعشق یار
                                      می کشد از بهر مهدی انتظار
خوش بحال آنکه در هرصبح دم
                                     عهد میخواند فرج هم دم به دم
خوش بحال عجلو گویان دوست
                                   هرچه برلب میبرند آن نام اوست
خوش بحال آن شهیدان خدا
           
هر صبح یک آیه:
اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
 
 «قَالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ فِی النَّارِ ۖ کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَّعَنَتْ أُخْتَهَا ۖ حَتَّىٰ إِذَا ادَّارَکُوا فِیهَا جَمِیعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَٰؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِّنَ النَّارِ ۖ قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلَٰکِن لَّا تَعْلَمُونَ»
 
(خداوند به آنها) مى گوید: «در
یک دریا تنهایی، دختر آبی سپیده زد.این جایی که روی آن خفته ام اصلاً راحت نیست.تمام بدن از وسعت فراغ، فراموشی گرفته، دیگر درد را حس نمی کند؛سردی را گرمی را مرگ را دچار بی حسی شده!شاید روح از بدن ستانده اند و من بی خبر از چهار جهت، هرصبح راهی اش می کنم به شمال.باخود می گویم چرا جواب محبت هایم به غرب نمی آید؟ نگو زمانی چند است! روح محبت را به دریا بخشیده ام!صدایم مانند صدایت به وسعت دریا آرام شده،موهایم مانند موهایت به سان موج ها رقصان شده،چشم هایم
کتاب عزیز عهد مانا بهزاد دانشگر امام زمان
کتاب عزیز : پیمانه هایی شیرین از فضائل امام عصر، امام عزیز…
 
کتاب عزیزنویسنده: بهزاد دانشگرانتشارات: عهد مانا
خلاصه :
کتاب برگرفته شده از کتاب معروف مکیال المکارم نوشته آیت الله سیدمحمد تقی موسوی می باشد که در مورد شناخت امام عصر، ویژگی های امام، نتایج دعا برای امام و …. می باشد.
بریده کتاب(۱):
فرشتگانی که با نوح بودند در کشتی، فرشتگانی که با ابراهیم بودند در آتش، آنهایی که با موسی بودند در شکافته شد
اولین بار که تو را دیدم ، یازده سالم بود . مرا از آن مدرسه‌ی شلوغ و بی نظم آورده بودند به شاهد نمونه‌ی استان. آن هم اواخر سال . 
آمده بودند دنبالم ، زنگ سوم بود . گفتند می‌رویم جایی . بعد نشانده بودنم وسط آن کلاس قشنگ . چند بچه‌ی مؤدب . معلمی که خوب درس میداد و نمیشد مسخره اش کرد و یک مشاور سمج .
آن سال شروع سرکشی های من بود پسر . از فرار کردن هر روزه از مدرسه بگیر تا داد و بیداد های هرصبح که نمی‌ روم . از دعوا با بچه‌های مدرسه تا اعتراض علنی به اجبا
درواقع الان که دارم می‌نویسم، هیچ ایده‌ای ندارم که چی میخوام بنویسم و فقط دلم خواسته بنویسم.
خب میدونی؟ یکم عجیب شدم، همش دوست دارم فکر کنم هیچکس دراین جهان نیست و فقط خودمم که دارم یه مسیری رو میرم. نه اینکه کسی باشم که فقط خودش رو می‌بینه ولی احساس می‌کنم خیلی صداست! همه جا پراز صداست! احساس می‌کنم هرکس یه میکروفون گرفته دستش و فریاد میزنه. احساس می‌کنم باید گوشامو بگیرم و سعی کنم صدای خودم رو بشنوم، که شاید شنیدنی باشه...نسبت به اینجا، ا
بعد از انتخاب هدف باید یادبگیریم تا روی هدفمان متمرکز نیز باشیم تا بتوانیم به اهدافمان برسیم.
جمله ای از بیل گیتس را به خاطر می‌آورم که اینگونه بیان کرد:((برای موفقیت باید روی هدف تمرکز کرد)) 
همه ی افرادی که در بلند مدت موفق هستند، یک ویژگی خاص دارند :
آن ها همیشه در حال تلاش و ایجاد تغییر مثبت در جهان هستند و این کار را با ایجاد تمرکز روی اهدافشان انجام می دهند.
 
تمام انسان های بزرگ، همیشه روی اهدافشان متمرکز بوده اند.
پس ما هم باید متمرکز
مدیتیشن تمرینی است که برای بالا بردن سطح تمرکز و کنترل ذهن انجام می‌شود که ماحصل آن کسب آرامش بیشتر است.مدیتیشن به شما کمک می‌کند تا تمرکز خود را افزایش دهید و در مواقع بحرانی، آرامش درونی خود را حفظ کنید. اگر یک مبتدی هستید با قدم‌های کوچک، مدیتیشن را در خانه آغاز کنید و دستورالعمل های ساده آن را انجام دهید.
به گزارش مجله دلتا؛ از خودتان انتظار نداشته باشید که در مراحل اول، پیشرفت کنید اما بدانید با تمرین بیشتر پیشرفت خواهید داشت. درادامه
بسم الله الرحمن الرحیم#حرف_دلتشابه قلاب بافی با زندگی خیلی جالبه!!!همه میدونیم هرطرحی نقشه خاص خودشو داره،کاموای مخصوص خودشو داره...زندگیم همینطوره...ماهم برای بافت رج به رج زندگیمون نقشه داریم تا بافتمون رو به زیبایی به اتمام برسونیم...اما نقشه زندگی عمل کردن به کلام خداست،پیروی از امام زمان علیه السلام است...دقت کردید توی بافت اگه یه جارو یا یه رج رو اشتباه ببافیم مجبوریم از اول شروع کنیم؟زندگیم همینطوره،تا رسیدن به رج آخر زندگی وقت داریم
اسفند ماه سال یک سه هشت و سه رسید و من در عبور از پیچ تند هجده سالگی با ه دغدغه های دخترونه ای درگیر شدم که از جنس اضطراب و استرس های ناتموم و همیشگی بود و هروقت و هرمکانی بی اختیار به یاد دبیر بداخلاق شیمی می افتادم و از اینکه ترم اول توی سوم تجربی برای اولین بار در زندگی شیمی رو تجدید شده بودم عذاب وجدان میگرفتم ، هفته ی اول اسفند ماه رسید و رشت سردش شد ، آسمون اسیر بغض لجبازی و مبهمی شد ، ابرهایی از جنس ناخشنودی برسرشهر خیمه ی سنگینی زدند و
دوستان سلام . من شین براری هستم. و این هم روایتی حقیقی از زندگی من و تجربه ی عشق در هجده سالگی ...
 
 
 اسفند ماه سال یک سه هشت و سه رسید و من در عبور از پیچ تند هجده سالگی با دغدغه های دخترونه ای درگیر شدم که از جنس اضطراب و استرس های ناتموم و همیشگی بود و هروقت و هرمکانی بی اختیار به یاد دبیر بداخلاق شیمی می افتادم و از اینکه ترم اول توی سوم تجربی برای اولین بار در زندگی شیمی رو تجدید شده بودم عذاب وجدان میگرفتم ، هفته ی اول اسفند ماه رسید و رشت سر
 
بیش از ده سال دور شدم از تراژدی ، اما هنوز دچار پس لرزه هایی میشم ک از ناکجا سربر می اورند و همچون رودخانه ای در مسیری تعیین شده جاری میشوند ، مسیری ک در نهایت ب روح و روانم ختم خواهد شد ، رودخانه ای که از یک غروب برفی در اوایل اسفند 1383 سرچشمه گرفت ، روز به روز ، حادثه به حادثه عمق گرفت ، عرض گرفت ، و به مرور زمان تبدیل به رودخانه ای سرکش و پر پیچ و خم شد ، هرچه بیشتر به خاطرات آن وزهای تلخ و شیرین فکر میکنم ، رودخانه ی از جنس عاشقانه های حلق آویز
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظه‌ای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د
  
 داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
   سی تقویم بعد....
[] درون پارک محتشم روی نیمکت چوبی ، پسرکی خسته از خستگیاش ، درمانده از دلبستگیاش ، درون دفترچه ی دلنویسش مینویسد ؛ 
نیست که نیست ,مادر گویی قطره ی آبی گشته و رفته زیر زمین ، در امتداد بیست تقویم دم به دم در هر قدم نامش برده ام . من بدنبال
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظه‌ای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د
 
بیش از ده سال دور شدم از تراژدی ، اما هنوز دچار پس لرزه هایی میشم ک از ناکجا سربر می اورند و همچون رودخانه ای در مسیری تعیین شده جاری میشوند ، مسیری ک در نهایت ب روح و روانم ختم خواهد شد ، رودخانه ای که از یک غروب برفی در اوایل اسفند 1383 سرچشمه گرفت ، روز به روز ، حادثه به حادثه عمق گرفت ، عرض گرفت ، و به مرور زمان تبدیل به رودخانه ای سرکش و پر پیچ و خم شد ، هرچه بیشتر به خاطرات آن وزهای تلخ و شیرین فکر میکنم ، رودخانه ی از جنس عاشقانه های حلق آویز

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سفیداب روشور حلما